یه دونه خرااااب

حرف های یه دونه خرااااب تو این دنیای خراااااااااب

یه دونه خرااااب

حرف های یه دونه خرااااب تو این دنیای خراااااااااب

ارامش و دیگر هیچ ...



جو خونه ای که دوسش داری یه مدته عصبی میزنه . خونه ای که باید محل ارامشت و استراحتت باشه .

نمیدونم شاید خودم واسه خودم اینجوریش کردم ...

من عصب میزنم ، اون عصب میزنه ، همه عصب میزنن ...

طبق معمول وقتی  عصب میزنم باید برم ــس چرخی  تا اروم شم ، پس طبق عادت دیرینه صلاح دیدم بزنم بیرون ...

به دنبال دوستی که مدتی هر چند اندک رو باهاش بگذرونی  اما نبود یا خواب بود ...میترسم اخرش خواب به خواب بره ...

تنهایی میری... شاید کمی تنهایی بهتر باشد ...

میرسی به بستنی فروشی مورد علاقت که منظره خوبی داره میزنی کنار و بستنی رو در حالی که موزیک گوشتو نوازش میده و نسیمی که هرچند خنک نیست موهاتو تکون میده ولی ازش خوشت میاد شاید چون تنهایی و احساس میکنی کسی باید موهاتو نوازش کنه ... کسی ... کسی ... کسی  ... اما کسی نیست ...

 

تو خلوت خودت بستنی تو تمام میکنی و برمیگردی جای اولت شاید تو این مدت جوش عوض شده باشه یا برا تو اینطور بنظر برسه ... اما ...

 

اگه ازت اصرار میکنم که دردت رو بگی اگه میگم بگو ، شاید تونستم حداقل کمک فکری بهت بکنم ، شاید بخوام یه جوری سر بحث باز شه که منم بگم چه مرگمه ، منم از دردهام تو این مدت که نبودی بگم ، منم اوضاع شیر تو شیری که داخلش دست و پا میزنم رو بگم شاید بتونی باهام همفکری کنی ...

چرا درک همدیگه اینقد سخت شده ... چرا...

اره درس فهمیدی با خود خودتم اقا فرزاد، با تو هم که همیشه با سکوتت اجازه حرف زدن رو به من ندادی ، دارم کم کم به رفاقتمون شک میکنم .دارم شک میکنم که شاید تو هم یه دوست باشی . نذار اینطور فک کنم ...

 

 

... شاید کمی تنهایی بهتر باشد ...

خراااب



خرااااب

 

 

کولر خرااااب

 

یخچال خرااااب

 

دوچرخه خرااااب

 

لباسشویی خرااااب

 

اب گرم کن خرااااب

 

باطری ماشین خرااااب

 

 خریداریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

 

تا حالا دقت نکرده بودم  به جار زدن اینایی که تو کوچه ها میچرخن و جنس های اسقاطی میخرن اونم با اون صدای گوش خراش و لهجه با حالشون،  اونم از همه مهمتر استفاده از کلمه خرااااب...

دارم کم کم به کاربرد خراب تو جامعه پی میبرم ...

 

خراب کاری

 

ایده خرااااب

 

فکور خرااااب

 

خراب کاری خرااااب

 

کلا ملـــــــــــــــــــــت خرااااب

 

خریداریـــــــــــــــــــــــــــــــم  ....

جنون



بعضی موقع ها جنون میگیرتم ،حالا جنون هرچی .

منظورم از جنون اینه که به یه چیزی که علاقه مند شدم دیگه شورشو  در میارم . مدتیه  جو گیر شدم  واسه خودم کتاب میخونم بخاطر همین بهش میگم  جنون کتابخونی .

هرچی دم دستم باشه  یه نیگاه میندازم ،خوشم اومد دیگه شروع میکنم تا از پا در نیام هم ول کن نیستم

بخاطر همینه احساس میکنم جنون گرفتتم ...

البته جنونش از نوع غیر درسیه یعنی اصلا سراغ  کتابای درسی نمیرم حالا یا داستانیه یا علمی یا ... هر چی که دم دست باشه ...

 

بن نوشت :

 

1- خدایا این جنون رو از ما نگیر ...بگو امین...

2- کتاب معرفی نمیکنین ؟؟؟؟؟؟؟

 البته رمان و داستان عشقی پشقی نمیخوام ها . کتابایی که محتوای بدرد بخور داشته باشه ...

تحولیسم

 من بیخود بکنم حالم خراااب باشه ...

حالا من یه چیزی از دستم در رفت شما جدی نگیرید ...

در پی جمع کردن عزم خود در جهت شاد کردنم و دماغ سوزوندن روزگار دارم کم کم خودمو تعمیر میکنم  و برمیگردم به حالت  اول .

غمگین و شاد بودنمون هم مث ادما نیست !!!.

سعی میکنم اول خودمو درست کنم بعدشم برم سراغ ای فرزادمون که تازه ها عاشق شده و حالش داغونه ، میدونم چشه ، بنده خدا داره تو تب عشقش میسوزه ...

خیلی بی جهت حالم بهتر شده ...

دیشب تا حالا 12 ساعت فیکس خواب تناول کردم  طوری که پدر گرام اومد گفت مگه چته ؟

فک کرد یه چیزیم شده .

مادره در اورد گفت هیچیش نشده حتما دیشب تا دیر موقع پای کام بوده . حالا اگه کسی هم بخواد به فکر ما باشه هم نمیذارن ...

خودم کفم برید فک نمیکردم بتونم اینقد بخوابم ... تا دلتون بخواد روح ما اینور اونور پرواز کرد ....

 

شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا د  باشیــد...

حال خرااااب

 

 

دو روزه حالم خراااابه

حالم بده خودمم نمیدونم چه مرگمه .از لحاظ روحی شارژ خالی کردم ...

نمیدونم ، بخدا خودمم نمیدونم چمه ولی فک میکنم دل بیشعور ما  دلش تنگ شده ...

هر چی به ای دل بیشعور نفهم میگم بابا بیخیال شو ول کن نیست ....

 

خدا جون هر کی دوس داری راحتم کن بخودت قسم دیگه خسته شدم ...

خودت میدونی هر کی به جا من بود خیلی کارا میتونست بکنه ولی ...

ولی همشو انداختم تو انباری دلم پس خودت جواب صبرمو بده ...

بعضی موقه ها احساس میکنم خدا هم داره بهم نیشخند میزنه و محلم نمیذاره ...

این چه زندگیه .......................................

 

حال و حوصله هیچکسو ندارم . هر چی دوستام میگن دیگه سراغ ما نمیای ،دیگه تحویل نمیگیری فقط میگم سرم شلوغه ایشا... بعدا میام یه سر میزنم گرچه خودم میدونم حال و حوصله کسی رو ندارم  و حداقل سراغشون نمیرم ...

روز اولی که فرزاد اومده بود حالم خوب بود ولی بعدش تا حالا حالم گرفته .

احساس میکنم اونم حالش خوب نیست ولی به روش نمیاره .

این چند وقته فقط با یکی از دوستام میرم بیرون شاید یه مقدار حالم عوضید ، شاید .

هر وقت احساس میکردم کسی حالش بده سعی میکردم بدادش برسم ولی حالا یکی نیست به دردم برسه .

خیلی سخته کسی که خودش به همه میگه سعی کن شاد زندگی کنی حالش گرفته باشه و حوصله کسی رو نداشته باشه . یکی یه نسخه تجویز کنه شاید حالم خوب شد .

بخدا نمیخواستم از غم بنویسم چون خودم خواهش کرده بودم از غم ننویسید ولی داشتم میترکیدم وباید مینوشتم گرچه الانم خالی نشدم ...

کامپیوتر یا رایانه یا هر چی ...

 

 

بیشتر وقتت رو تو شبانه روز صرف چی میکنی یا خودتو به چی مشغول میکنی ؟

من که یه مدته که خیلی از وقتم رو پشت کامپیوترم البته بیش از یه مدته ، جوری که اگه یه روز واسم یار یار نخونه کلافه میشم به صورت افتضاح و نمیدونم چه بلایی سر خودم بیارم

قبلا نیگا تلویزیون میکردم ولی از پارسال یعنی دقیقا بعد از انتخابات درپیت اصلا طرفش هم نمیرم غیر از اینکه بعضی مواقع  از جلوش رد شم و یه نگاه چپی بهش بکنم ...

پای کام هم که هستم اگه فیلم داشته باشم که با کمال میل میشینم فیلم میبینم و اگه بقچمون هم از فیلم خالی شد یا مشغول ترانه میشم یا میشینم بیخودی ــس چرخی  میکنم ....

 

و اما بهترین حالتم که خیلی دوسش دارم و ارامش خاصی بهم میده اینه که ترانه گوشمو نوازش بده و دستم مشغول به بازی باشه اونم فقط یه بازی ، بازی که تو هر سیستمی هست ... اره پاسور اونم  ساده ترین حالتش ...و تو ای حالته که مغزم در کمال ارامش میره تو فکر ..هر فکری که دلش بخواد هر کجا که فکرشو بکنی البته اخیرا بیشتر به یه چیز فکر میکنه .................

تا همین الانم داشتم همین کارو میکردم .

 

بهترین حالتت پای کام چیه ؟؟؟؟

 

 

بن نوشت :

 

محض اطلاع  یار یار نخوندن یعنی رو فرم نباشه و خراب باشه ...

...


دوس دارم بنویسم

نمیدونم چرا ولی دوس دارم از دوست هام ، عشق هام ، از نحوه زندگی از اخلاقام و... بنویـــــــــــــــــسم

 

دوست  : اما از هر چه که بگیم سخن از  دوست خوشتر است . اگه اطرافیامو بخوام بگم باید به چند دسته رفیق، دوست و اشنا تقسیم بندی کنم

رفیق: رفقا چند تایی بیشتر نیستن اخه بنظرم رفیق اونه که میتونی با اطمینان همه چیزتو  بهش بگی که خب صد درصد این جور ادما خیلی کمتر دور و بر ادم هست و اگه بخوام اسم ببرم میتونم مسعود *کسی که از طفولیت با هم بودیم و خاطرات  شیرین و تلخ بسیاری رو با هم پشت سر گذاشتیم  * ، فرزاد کافه چی خودمون_عالی جنابی که چندین ساله شدن جزء رفقای با حال و اصولا خیلی با هم حال میکنیم وقتی با همیم _ صادق _ایشون هم دوست با مرامیه و اولین قلیونی که کشیدم با قلیون اختصاصی ایشون بود و البته با همراهی فرزاد کافه چی _

نمیدونم چرا ولی یه جور احساس میکنم که اقا حسین "یه جوون روغنی" هم رفیقمه با وجود اینکه حتی از نزدیک هم ندیدمش و از طریق فرزاد جان باهاش اشنا شدم و ایشا.. چند روز دیگه از نزدیک زیارتش میکنم

دیگه کسی نیست ...

دوست و اشنا : دوست و اشنا که زیاد هست تا دلم و دلتون بخواد البته ارزش دوست بیشتر از اشنا ...

 

عشق  : مدتیه داریم با دوران خوش مجردی زندگی میگذرونیم ...

واسه هر کسی یه دوران خاصیه واسه منم دورانش اومد و رفت .

شما کسی سراغ ندارین میخوام برم خواستگاری ،نیتم خیره باور کنید ....

شوخی کردم گفتم عشق هام ها یه وقت واسم صفحه نذارید بگید طرف عجب ...

 

زندگی  : خب منم مث خیلی از ادم ها زندگی معمولی دارم  . سعی میکنم تا جایی که میتونم  هر جور دوس دارم  زندگی کنم ، البته به این معنی نیست که باعث ازار دیگران بشه ها ...

سعی میکنم تا جایی که ممکنه جلو ناراحتی وایسم و شاد  زندگی کنم چون دنیا ارزشش رو نداره.

بیشتر مواقع اخلاقم با دیگران خوبه یعنی سعی میکنم کسی رو از خودم ناراحت نکنم جوری که وقتی اخلاقم حتی یه ذره سگی میشه فورا اطرافیام میفهمن و شروع میکنن که چته امروز ،چرا اخلاقت اینطوری شده ،    و و و

 

ممکنه بگی اینا رو گفتم که چی بشه ؟

هیچ قصد خاصی نداشتم فقط دوس داشتم تو وبم بنویسمشون ،چراشو هم خودم نمیدونم .